هنرکده

...


و این تنهاییه مبهم


و این اندوه و این بحران

و اینک این خیال و خواهش و رسواییه عمق نگاه من

و بی تو این غروب و این تلاطم

با که خواهم گفت ؟!

با که گویم بغض بی رحم گلویم را ؟!

با که گویم هق هق تلخ شباهنگام ؟!

بی تو اما روز مرده

زندگی جام بلا خورده

تلخ می گریم از این دنیا

از آن دیروز و امروز و از این فردا ...


و این عمق نیاز من به بودن هاست

همیشه بودن و ماندن ...

تو میدانی چه می گویم

نپرس از اطلسی های پر از انکار

تو می دانی چه می گویم

 بیا و خستگی را از دلم بردار... 



شانه هایم کم آوردند...

بار خستگی هایم را، گونه هایم می کشد این روزها...

بدون شرح...........


مستی...


مشب شرابی تازه از دست جهان نوشیده ام


این جام را در شادی مرگ خزان نوشیده ام


***

تا گریه های سرکشم در خنده ها پنهان شود


هر جرعه را بر پایه ی یاد کسان نوشیده ام


***


با یاد غم ها در جفا با یاد زاهد در خفا


با یاد عشاق جهان بی آشیان نوشیده ام


***

من آن خمار بی کسم، من ساده بی خار و خسم


اما در این مستی به خشم خون رزان نوشیده ام


***

در این هجوم عیش و نوش با یاد درد کهنه ام


دل خون شدم دل خون شدم بغض گران نوشیده ام


***


امشب زمستی می رم تا سجده بر مطرب زنم


این جام ها پی در پی از بهر همان نوشیده ام


***


مطرب بزن در پرده ای کان پرده در شور آردم


امشب شراب شادی هفت آسمان نوشیده ام


شعر


...

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را


شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را


بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست


بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست


دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت


شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت


تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو


یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو


بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب


بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

شعری درمورد امام زمان (عج)

          

السلام علیک یا قائم آل محمد



             

                 درد دل باامام زمان (عج)


    آقا نیا اینجا کسی در فکرتان نیست                     اینجاکسی دلواپس صاحب الزمان نیست


 زخم زبان بیچاره کرده عاشقان را                                  اینجاکسی باهیئتی هامهربان نیست


        قلب تورا در روز عاشورا شکستند                             شرح بیانش در توان واژگان نیست


      هر کس کلاه خویش راچسبیده آقا!!!

اینجاکسی در فکردرد دیگران نیست


   اینجایتیمان کودکانی گوشه گیرند                         درسفره های بیوه زنهاقرص نان نیست


 گرگان قدرت خون مردم را مکیدند                                اینجا کسی ازحمله هاشان درامان نیست


قرآن شده کالای دست اهل بازار                               هیهات!!!قرآن هم فروشش رایگان نیست


 اینجاتمام روضه خوان هانرخ دارند                                  دیگرکسی فکر ثواب و اجر آن نیست



(الهم عجل لولیک الفرج)




 (شعرازحمیدبرقعی)


تقدیم بهترینم


          تقدیم به بهترین دوستم





یعنی می شه که مادوتا یه روزی بهم برسیم؟

مهم فقط رسیدنه حتی اگه کم برسیم

 

یعنی می شه خوشی بیاد دور ما توری بکشه؟

به آرزوهاش برسه هرکی که دوری بکشه؟

 

یعنی می شه شب بشینم دست رو موهات بکشم

کاشکی بدونم چقدر باید مکافات بکشم

 

یعنی می شه که شونه هات فقط پناه من باشه؟

چرا تا حالا نشده شاید گناه من باشه !

 

یعنی می شه که دستامون باهم یه رشته شه؟

هرکی برای اون یکی درست مث فرشته شه؟

 

یعنی می شه باهم برای خوشبختی زحمت بکشیم؟

یه خواب راحت بکنیم یه آه راحت بکشیم؟

 

یعنی می شه بازم بگی دیونتم من دیوونت؟

دوباره عاشقم بشه اون دل مث رودخونت ؟

 

یعنی می شه باهم باشیم من و خدامون وخودت؟

درست مث تولدم درست مثه تولدت؟

 

یعنی می شه جای من فقط روی چشات باشه؟

تکه کلام تو بازم می میرم برات باشه؟

 

یعنی می شه  فقط یه بارخدا به ما نگاه نکنه؟

می گی نمی شه ولی من همش می گم خدا کنه

 

یعنی می شه تو دفترش یه لحظه اسم ما باشه؟

یه چیزی بشکنه فقط , اونم فقط طلسم ماباشه ؟!؟

**************************


گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟



شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی



تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟



گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی



روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی



بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی



من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌



                                                                 (فاضل نظری)