مست

مستی...


مشب شرابی تازه از دست جهان نوشیده ام


این جام را در شادی مرگ خزان نوشیده ام


***

تا گریه های سرکشم در خنده ها پنهان شود


هر جرعه را بر پایه ی یاد کسان نوشیده ام


***


با یاد غم ها در جفا با یاد زاهد در خفا


با یاد عشاق جهان بی آشیان نوشیده ام


***

من آن خمار بی کسم، من ساده بی خار و خسم


اما در این مستی به خشم خون رزان نوشیده ام


***

در این هجوم عیش و نوش با یاد درد کهنه ام


دل خون شدم دل خون شدم بغض گران نوشیده ام


***


امشب زمستی می رم تا سجده بر مطرب زنم


این جام ها پی در پی از بهر همان نوشیده ام


***


مطرب بزن در پرده ای کان پرده در شور آردم


امشب شراب شادی هفت آسمان نوشیده ام


مــســت


مستی...


مشب شرابی تازه از دست جهان نوشیده ام


این جام را در شادی مرگ خزان نوشیده ام


***

تا گریه های سرکشم در خنده ها پنهان شود


هر جرعه را بر پایه ی یاد کسان نوشیده ام


***


با یاد غم ها در جفا با یاد زاهد در خفا


با یاد عشاق جهان بی آشیان نوشیده ام


***

من آن خمار بی کسم، من ساده بی خار و خسم


اما در این مستی به خشم خون رزان نوشیده ام


***

در این هجوم عیش و نوش با یاد درد کهنه ام


دل خون شدم دل خون شدم بغض گران نوشیده ام


***


امشب زمستی می رم تا سجده بر مطرب زنم


این جام ها پی در پی از بهر همان نوشیده ام


***


مطرب بزن در پرده ای کان پرده در شور آردم


امشب شراب شادی هفت آسمان نوشیده ام


هنرکده

...


و این تنهاییه مبهم


و این اندوه و این بحران

و اینک این خیال و خواهش و رسواییه عمق نگاه من

و بی تو این غروب و این تلاطم

با که خواهم گفت ؟!

با که گویم بغض بی رحم گلویم را ؟!

با که گویم هق هق تلخ شباهنگام ؟!

بی تو اما روز مرده

زندگی جام بلا خورده

تلخ می گریم از این دنیا

از آن دیروز و امروز و از این فردا ...


و این عمق نیاز من به بودن هاست

همیشه بودن و ماندن ...

تو میدانی چه می گویم

نپرس از اطلسی های پر از انکار

تو می دانی چه می گویم

 بیا و خستگی را از دلم بردار... 



شانه هایم کم آوردند...

بار خستگی هایم را، گونه هایم می کشد این روزها...

بدون شرح...........


مستی...


مشب شرابی تازه از دست جهان نوشیده ام


این جام را در شادی مرگ خزان نوشیده ام


***

تا گریه های سرکشم در خنده ها پنهان شود


هر جرعه را بر پایه ی یاد کسان نوشیده ام


***


با یاد غم ها در جفا با یاد زاهد در خفا


با یاد عشاق جهان بی آشیان نوشیده ام


***

من آن خمار بی کسم، من ساده بی خار و خسم


اما در این مستی به خشم خون رزان نوشیده ام


***

در این هجوم عیش و نوش با یاد درد کهنه ام


دل خون شدم دل خون شدم بغض گران نوشیده ام


***


امشب زمستی می رم تا سجده بر مطرب زنم


این جام ها پی در پی از بهر همان نوشیده ام


***


مطرب بزن در پرده ای کان پرده در شور آردم


امشب شراب شادی هفت آسمان نوشیده ام


شعر


...

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را


شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را


بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست


بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست


دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت


شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت


تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو


یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو


بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب


بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب